حسام حسینزاده
امسال یکی از برنامههایی که در طول تابستان برای روزهای ابتدایی سال تحصیلی طراحی کردیم این بود که به هریک از دانشآموزان در همان یکی دو روز نخست سال فرصتی داده شود تا پشت میز معلم بنشینند و دربارۀ خودشان صحبت کنند تا امکانی برای آشنایی بچهها باهم و البته آشنایی ما با بچهها باشد. قرار بود در طول صحبت هر دانشآموز، معلم نیز پشت میز او بنشیند. دربارۀ جزئیات مطالب صحبت چندانی نکردیم و به نتیجۀ واحدی نرسیدیم، برایمان مهم بود که این تغییر جایگاه رخ دهد و هم بچهها میز معلم را تجربه کنند و هم معلم میز بچهها را تجربه کند. از آنجایی که معرفی معلم در مدرسۀ ما شکل تقریباً ثابتی دارد و هر معلم در ابتدای سال باید در شش محور (من کیستم؟ چه مواضعی دارم؟ چه انتظاراتی دارم؟ چه انتظاراتی ندارم؟ چه کارهایی انجام میدهم؟ چه کارهایی انجام نمیدهم؟) دربارۀ خودش، انتظاراتش و فعالیتهایش صحبت کند، بهنظرم رسید میتوان از همین شکل برای دانشآموزان هم بهره برد. پس از اینکه خودم را در این شش محور معرفی کردم و به پرسشهای دانشآموزان پاسخ دادم، از آنان خواستم که یکییکی پشت میز من بنشینند و ابتدا خودشان را معرفی کنند، سپس فعالیتهایی که در اوقات فراغت انجام میدهند را بگویند و در انتها، انتظاراتشان از خودشان، بچهها و معلم را با کلاس در میان بگذارند. البته محور دوم را اختیاری کردم تا اگر کسی دوست نداشت دربارۀ اوقات فراغتش صحبت کند، چنین حقی داشته باشد.
از همان ابتدا، پس از اینکه دو سه تا از بچهها پشت میزم نشستند و مطالبشان را مطرح کردند، به شکل جالبی تمرکز همه به سمت محور آخر رفت. یعنی انگار توافقی جمعی و بینالاذهانی شکل گرفته بود که هرکس خیلی سریع و گذرا به معرفی خودش و گفتن از اوقات فراغتش بپردازد و در عوض، بیشتر دربارۀ انتظاراتش از خودش، بچهها و من صحبت کند. انتظارات از من تقریباً یک محور بیشتر نداشت: مشق. همه میخواستند کم مشق بدهم و از برخی معلمان سالهای گذشته گلایه میکردند که زیاد مشق میدادند. البته در هر مورد، از آنان میخواستم مثالی برای مشقِ کم و مشقِ زیاد بزنند تا متوجه معیارهایشان بشوم. در اغلبِ مثالهایی که زدند حق با آنها بود، میزان مشقی که از آن گلایه داشتند واقعاً هم تعجبآور بود. خلاصه به همه اطمینان دادم که هرگز نه با چنین حجمی مشق میدهم و نه از مشق بهعنوان شیوۀ تنبیه استفاده میکنم. انتظاراتشان از خودشان هم محدود بود. نه بدین معنا که همه به چند انتظار خاص از خودشان اشاره کنند، بدین معنا که اکثر بچهها این محور را نادیده میگرفتند یا خیلی کلیشهای از آن میگذشتند و مثلاً میگفتند «از خودم انتظار دارم خوب درس بخونم». چند نفری اما مفصل و با جزئیات به انتظاراتشان از خودشان اشاره کردند که برایم جالب بود. این اولین موهبت این سبک از معرفی و شروع سال بود. مشخص بود در اصطلاح روانکاوانه «فَرامنِ» قویای دارند و تلاش میکنند خودشان به زندگی خود سامان ببخشند. ایندست از بچهها اغلب بهطور خودکار عمل میکنند و نیاز به هیچ تلاش مضاعفی از سوی معلم نیست. اینها نهتنها میتوانند با ثبات قابلقبولی در عملکرد آموزشیشان سال تحصیلی را به پایان برسانند بلکه در موقعیتهای حساس و بحرانی مهمترین یاوران معلم هستند چراکه هرکجا منطقِ کلاس کور شود و همۀ گروه همسالان بر سر موضعی غیرعقلانی به توافق برسند، اینها هستند که فضا را میشکنند و موضعی مخالف با همه میگیرند و به همه یادآوری میکنند که باید کمی بیشتر فکر کنند. دو سه نفری هم از چارچوب پرسش خارج شدند و گفتند «از ایران و امریکا انتظار داریم امسال دیگه مسئلهشونو حل کنن» یا «از مامانم انتظار دارم اینقدر بهم گیر نده» و امثال آن. البته همین خارجشدنها هم برایم معنادار بود و نشاندهندۀ چیزی درون شخصیت این بچهها و شرایط زندگیشان بود.
ادامه مطلب
درباره این سایت